دیوانه اولی داشته می زدی به تیر چراغ برق دیوانه دومی میگه : چه می کنی جواب می ده خانه دوستم است دارم در می زنم ولی جواب نمی دهند دیوانه دومی میگه:حتما هستند چراغشان که روشن است
***************
خسیسه با برق خونه همسایشون خودکشی میکنه!!!
*************
یه خسیسه به باباش میگه : بابا چرا ما مثل بقیه با
کشتی سفر نمیکنیم ؟ بابا میگه : خفه شو شناتو بکن
********
مردی میره کتابخونه، داد میزنه یه ساندویچ بدین با سس اضافه.
آقاهه بهش میگه: آقا! اینجا کتابخونه هست.
مرد میگه: ببخشید… بعد یواش در گوش آقاهه میگه: یه ساندویچ بدین با سس اضافه
****************
مردی می خواسته بمیره وصیت می کنه من که مردم یه میلیون خرجم کنین
وقتی میمیره پسرش یه میلیون خر جمع میکنه
**************
مردی تو مسابقة دو دوپینگ میکنه،برای این که مشکوک نشن آخر میشه!
********************
مردی میافته تو چاه، فامیلاش سند میگذارن درش میارن
********
مردی میره حموم، آب جوش بوده با نعلبکی دوش میگیره!
*************
"
*****
به مردی می گن جسم شفاف رو تعریف کن . میگه جسمی که از این .! طرفش بشه اون طرفش رو دید بهش می گن مثال بزن؟میگه : "نردبان
****************
مردی یه تلویزیون می خره .می ره کنترلشو پس می ده .می گه: آقا ماشین حساب توش بود حروم خوری به ما نیومده.
*****
از دیوانه ای می پرسن نظرت راجع به 4 مقوله فکر،شعور،عقل و درک چیه ؟می گه ما به اینا میگیم چهارمحال بختیاری
***************
دو دیوانه داشتن با هم حرف می زدن: دیوانه اولی: تو کجا به دنیا اومدی؟ دیوانه دومی: تو بیمارستان!! دیوانه اولی: آخی مریض بودی؟!!!
**************** .
یه روز یه خسیسه داشته روی خودش آب یخ می ریخته یکی می بیندش و ازش می پرسه چرا همچین کاری می کنی؟ می میگه می خوام. سرما بخورم یارو میگه چرا؟ میگه آخه یه پنی سیلین تو خونه دارم داره تاریخ مصرفش می گذره
************
معلم: وقتی می گوییم دانش آموزان کلاس تکلیف های خود را با میل انجام می دهنددر این جمله میل چه نوع کلمه ای است؟ دانش آموز: اجازه حرف اضافه
**************
از مردی می پرسند: چرا پرنده ها زمستان از شمال به جنوب پرواز می کنن؟ میگه: آخه
پیاده خیلی راهه
*****************
بچه خسیسه نمره بیست می گیره. باباهه می زنه تو گوشش بهش میگه : توکه با 10 هم قبول می شدی . لازم بود این همه خودکار مصرف کنی ؟
***************
قطعهای از شاهکار ادبی یک دیوانه
شب بود و خورشید به روشنی میدرخشید، پیرمردی جوان، یکه و تنها با خانوادهاش در سکوت گوشخراش خیابان قدمزنان ایستاده بود
خسیسه در حال مرگ بوده از زنش می پرسه محمد کجاست ؟ زنش میگه : همین جا
کنارت نشسته . میگه علی کجاست ؟ زنش میگه اونطرفت نشسته . میگه حامد کجاست ؟ میگه اونم همین جاست . یهو داد می زنه پس برای چی چراغ اون اتاق بی خودی روشنه ؟
*****************
.: Weblog Themes By skin98 :.