سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : سه شنبه 90/12/9 | 9:40 عصر | نویسنده : FFFFF

دیوانه اولی داشته می زدی به تیر چراغ برق دیوانه دومی میگه : چه می کنی جواب می ده خانه دوستم است دارم در می زنم ولی جواب نمی دهند دیوانه دومی میگه:حتما هستند چراغشان که روشن است

***************
خسیسه با برق خونه همسایشون خودکشی میکنه!!!

  *************

یه     خسیسه به باباش میگه : بابا چرا ما مثل بقیه با

کشتی سفر نمیکنیم ؟ بابا میگه : خفه شو شناتو بکن

    ********
مردی میره کتابخونه، داد می‌زنه یه ساندویچ بدین با سس اضافه.
آقاهه بهش می‌گه: آقا! اینجا کتابخونه هست.

مرد می‌گه: ببخشید… بعد یواش در گوش آقاهه می‌گه: یه ساندویچ بدین با سس اضافه

  ****************
مردی می خواسته بمیره وصیت می کنه من که مردم یه میلیون خرجم کنین

وقتی میمیره پسرش یه میلیون خر جمع میکنه

  **************
مردی تو مسابقة دو دوپینگ میکنه،برای این که مشکوک نشن آخر میشه!

********************
 مردی میافته تو چاه، فامیلاش سند میگذارن درش میارن

  ********

مردی میره حموم، آب جوش بوده با نعلبکی دوش میگیره!

 

*************
 "
*****
به مردی می گن جسم شفاف رو تعریف کن . میگه جسمی که از این    .! طرفش بشه اون طرفش رو دید بهش می گن مثال بزن؟میگه : "نردبان

****************
مردی یه تلویزیون می خره .می ره کنترلشو پس می ده .می گه: آقا ماشین حساب توش بود حروم خوری به ما نیومده.


*****
از دیوانه ای می پرسن نظرت راجع به 4 مقوله فکر،شعور،عقل و درک چیه ؟می گه ما به اینا میگیم چهارمحال بختیاری

  ***************
دو دیوانه داشتن با هم حرف می زدن: دیوانه اولی: تو کجا به دنیا اومدی؟ دیوانه دومی: تو بیمارستان!! دیوانه اولی: آخی مریض بودی؟!!!

****************    .

   یه روز یه خسیسه داشته روی خودش آب یخ می ریخته یکی می بیندش و ازش می پرسه چرا همچین کاری می کنی؟ می میگه می خوام. سرما بخورم یارو میگه چرا؟ میگه آخه یه پنی سیلین تو خونه دارم داره تاریخ مصرفش می گذره

************
معلم: وقتی می گوییم دانش آموزان کلاس تکلیف های خود را با میل انجام می دهنددر این جمله میل چه نوع کلمه ای است؟ دانش آموز: اجازه حرف اضافه

**************
از مردی می پرسند: چرا پرنده ها زمستان از شمال به جنوب پرواز می کنن؟ میگه: آخه

پیاده خیلی راهه

*****************
بچه خسیسه نمره بیست می گیره. باباهه  می زنه تو گوشش بهش میگه : توکه با 10 هم قبول می شدی . لازم بود این همه خودکار مصرف کنی ؟

***************
قطعه‌ای از شاهکار ادبی یک دیوانه

شب بود و خورشید به روشنی می‌درخشید، پیرمردی جوان، یکه و تنها با خانواده‌اش در سکوت گوش‌خراش خیابان قدم‌زنان ایستاده بود

خسیسه در حال مرگ بوده از زنش می پرسه محمد کجاست ؟ زنش میگه : همین جا

کنارت نشسته . میگه علی کجاست ؟ زنش میگه اونطرفت نشسته . میگه حامد کجاست ؟ میگه اونم همین جاست . یهو داد می زنه پس برای چی چراغ اون اتاق بی خودی روشنه ؟
  *****************