که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست
که ما پهلوانيم و اين است حالمان
که دادار بايد رسد بر دل اين و آن!
و اينچنين شد که دو پهلوان همديگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گريه سر دادند:
بگذار تا بگرييم چون ابر در بهــــــاران
کز سنگ ناله خيزد بر حال ما جوانان!
دگر هر چه گويم به او بر هواست!
و بعد از حرفهاي جومونگ درد دل رستم آغاز گرديد:
و اين شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)
بگفت اي جومونگا که حرف دل است